سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
صفحه ی اصلی |شناسنامه| ایمیل | پارسی بلاگ | وضعیت من در یاهـو |  Atom  |  RSS 
ایمانِ کسی برای خدا خالص نمی شود، تا آن که خداوند، نزدش از خودش، پدرش، مادرش ، فرزندانش، خانواده اش و هر آنچه از مردم دارد، محبوب تر باشد . [امام صادق علیه السلام]
» آمارهای وبلاگ
کل بازدید :278987

» درباره خودم
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
....!!!
اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک... آرزوی شهادت همیشه در دلم باقیه...از خدا میخوام که نصیبم کنه.... باید رفت..باید تعلقات رو کنار بزارم برای رسیدن ..شاید این راهش باشه....یحتمل باید زودتر بار و می بستم نشد یا نخواستم نمیدونم...و حالا وقت کوچ کردن ما هم رسید..حرف زیاده اما حسی و رمقی برای گفتن نمانده ...فقط ازشهدا میخوام اگه کوتاهی کردم تو این وب حلالم کنن ..به همان آهستگی که آمدیم ،به همان آهستگی هم میرویم...کربلایی باشید... تمــــــــــــــــــــــــــــام...
» لوگوی وبلاگ
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
» لوگوی دوستان















» آوای آشنا
» آسمانی شد...
 

صفحه آخر...

مثل زلزله می آید ، بی مجالی برای گریز ...

اول کفش هایت را در می آورند ، گویی باید برهنه گام برداری !
بعد ساعت مچی ...
                            زمان را از تو می گیرند ~

جیب هایت از اسکناس های مچاله ، سکه ها ، و کلید ها خالی می شوند .

بعد با قیچی به جان لباسهایت می افتند ؛ لخت و عور بر سکویی از کاشی تو را می شویند .
ناگهات در می یابی :
دو بار دیگران تو را شستند !

اما شُستن آدمی ، با آب ، فریب بزرگی است !

**************

وقتی گفت...  نفهمیدم چطور خداحافظی کردیم و گوشی رو قطع کردم.. فقط شنیدنش مثل خوردن یه سیلی بود که تا ساعت ها فقط گیج بودم....

نه چیزی می دیدم نه می شنیدم....تکون های مادر بود و چشم هایی که فقط نگاه به دهنم میکردن تا حرفی بزنم...شاید شوری اشک بود که وقتی به لبم خورد فهمیدم دارم گریه میکنم....

گفتند یه حرفی بزن...چی شده...به زحمت گفتم، نفس های خودم هم به شمارش افتاده بود... حسن ، آقای نظری فوت کرده...شاید شوک وبهت زدگی رو خوب میشد حالا تو نگاه بقیه هم فهمید...

  .... : چطوری..؟؟؟مطمئنی..؟؟؟دروغه...؟؟؟

آره دروغه....سریع به شبکه وصل شدم...دستام میلرزید...منتظر بودم تا آی دی شو روشن ببینم و بگم چی دارن میگن...

اما نه...بیشتر آی دی ها روشن بود و نوشته بودند انا لله و انا الیه راجعون...حسن رفت...و... باچند تا از بچه ها حرف زدم گفتم مطمئنید گفتند آره...ولی هنوز باور نکرده بودم...

تمام طول شب و فرداشو با خودم کلنجار میرفتم...تلفن های خودم برا به یقین رسیدن و تلفن های بچه ها برا گرفتن خبر ومطمئن شدن...

دیگه وقتی تو بهشت زهرا (س) کنار مزارش ایستاده بودم دیگه مطمئن شدم که آسمانی شد ورفت پیش خدا....

اما حالا... به همین زودی یه سال از پر کشیدنش گذشت.....و شاید هنوز خیلیامون هنوز باور نکردیم و در بهت هستیم...چرا که او هست جاودانه و در یادها...انشالله خدا به خانواده محترمش صبر بده...

روحش شاد....

عمر داره میگذره ....شاید همین روزا ما هم رفتنی بشیم...خدا کنه درست درمون بریم ودست پر...

 

 

از ما....:

1.       الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین به ولایت امیرالمومنین

            عید ولایت مبارک...آقایون سید وسادات بانو ها فراموش نکنن ما رو...

2.      مطلب اول (صفحه آخر ) از اینجا بود...

3.      یابود حسن آقای نظری... 10/10/86 ساعت 13:30 سالن اسوه...

4.      دعامون کنید...یه عااااااااالمه...

5.      کربلایی باشید....



  • کلمات کلیدی :
  • ....!!!:: 86/10/6:: 4:11 عصر | در باغ شهادت را نبندید ()

    حماسه حضور